گرچه رفتی ز برم کی بروی از یادم از غم مرگ تو خون گشت دل ناشادم
فرقت روی تو ای تازه جوان پیرم کرد صبر و طاقت ز غم مرگ تو از کف دادم
سیل اشکم شده جاری ز غم طفلانت ترسم این سیل دمادم بکند بنیادم
محسنم دشمن بی رحم زکین سقط نمود هست تا مهدی موعود بگیرد دادم
غم خود را تو نگفتی به علی فاطمه جان لیک با فضه بگفتی که ز پا افتادم
چون کند یاد از آن سینه و بازوی سیاه جای دارد که رسد تا به فلک فریادم
حبس در سینه مراشد نفس از ظلم عدو کاش آید اجل از غصه کند آزادم
گفت شهدی شده ام مادح تو چون ز نخست
غیر مهر تو نیاموخت به من استادم
.................................................................................................
اشعار مرحوم شهدی
از بشر مقصد آن خالق غفار دل است خلوتی را که زما خواسته آن یار دل است
جای بیگانه نباشد به دل این نکته بدان حرم محترم خالی از اغیار دل است
سالها درطلبش بودم و غافل از خویش دیدم آنجا که رخش هست پدیدار دل است
حسن جانانه به ظاهر نکند جلوه ولی یافتـم آنچه شود باعـث دیدار دل است
روی بـر خـلوت دل کـردم آگـاه شدم مـرکز دـیدن آن یار وفـادار دل است
هر چه بشکست بعالم فتداز قدر و بها آنچه بشکست وبراوهست خریداردل است
شهـدیا گفتمت اسـرار نگــهدار به دل
گر حقیقت طلبی مخزن اسراردل است
.............................................................................................................................
زبان حال سکینه دختر امام حسین (ع)
روزی که آمدم به سراغت به قتلگاه دشمن امان نداد ترا جستجو کنم
می خواستم ز جور و جفای مخالفان با جسم اطهر تو دمی گفتگو کنم
امشب خوش آمدی تو به ویرانه ام پدر نزدت شکایت سپه کینه جو کنم
از ضـرب تازیانه سیـه گشت پیکرم در دادگاه عدل خدا رو به رو کنم
آندم که می رسم به بر جد اطهـرم با او بیان ز کینه و ظلم عـدو کنم
خاکسترین شد از چه سر انورت پدر اکنون زآب دیده رخت شستشو کنم
من هم به راه دوست کنم جان خود فدا تا دودمان دشمن خود زیر و رو کنم
بودم در انتظار تو ای بـاب مهربان تا جان به عشق روی تو تسلیم او کنم
( شهدی) همیشه فخر کند نزد مدعی
با مهـر شاه دیـن طلب آبرو کنم
..................................................................................
اعتبار روزگار
غیر از محبت نبـی و خاندان او روز جزا برای کسی افتخار نیست
ناگاه میرسد اجل و عمرطی شود دینر برای اهل جهان پایدار نیست
یکسان نمانده بهر کسی دور زندگی دوران چرخ بر من و تو برقرار نست
آنکس که مهر احمد و آلست در دلش درحشرنزد خالق خود شرمسار نیست
کاخ ستمگران جهان می شود خراب بنیاد ظلم گر نگری استوار نیست
شهدی برای کفر جهانی و دفع آن
دستی زحق و تیغ به جز ذوالفقار نیست
........................................................................................................
محبت دوست
از آن زمان که عشق تو ما را به سر فتاد در بزم عشق از تو بود گفتگوی ما
عمری به جستجوی تو بودیم هر طرف غافل از آنکه بود خطا جستجوی ما
جای تو بود در دل و ما بی خبر ز خود حسن تو شد چو آینه ای روبروی ما
آندم که گشت قبله ی ابروی تو پدید شداشک چشم و خون دل آب وضوی ما
از شوق دم زنیم دمادم ز مدح تو مداحی تو شد سبب آبروی ما
کردیم شهدیا چو به میخانه اش گذار
لب ریز کرد از می عشقش سبوی ما
.................................................................................................
امید مغفرت الهی
امید مغفرت دارم من عاصی ز درگاهش
اگـر عمـری خطا رفـتم من غمدیده راهـی را
چرا سازم بیان راز درون را در بر مردم
که دارم همچـنان خـلاق بـی همتا گواهی را
بسی بی اعتباراست این جهان ازپستی فطرت
کزو افزون بود قدرو بها یک ذره کاهی را
هر آنکس می کند دانسته عصیان این عجب باشد
که بهر خود ببار آرد همی روز سیاهی را
مکن حق کسی پامال نفس خویش از شهوت
دهدکیفر خدا چون او کشد از سینه آهی را
توان بردست آوردن دل بشکسته ای اما
چرامنعم کند انکار از مفلس نگاهی را
مخور شهدی غم این حق کشی ها حق بپا سازد
برای حق باطل ها به محشر دادگاهی را
.................................................................................